خاطرات علیرضا جوووونی

اولین حموم قند عسلمون

علیرضا جوووونم بعد از مرخص شدنت از اونجایی که دو سه روز آخر سال   بود و تو   باید سنجش   بینایی  و شنوایی و... میرفتی حسابی درگیر شدیم و فرصت حموم   بردنت پیش   نیومد   خلاصه حموم بردنت موکول شد به روز اول سال که دایی جون   و  مامانی زحمتشو   کشیدن و   حسابی تمیزت کردن. این عکسای اولین حمومت   که  زندایی ازت گرفت :               ...
28 مرداد 1395

اتاق آبی قندعسلمون

  علیرضا جوووووووونم اینم اتاق آبی ات :                 غفيء   قند عسلم مامان خیلی تلاش کرد که همه چی اتاقت عالی باشه .  دست   آقاجون  و مامانی درد نکنه. نفسم مامان برای خرید وسایل سیسمونیت حسابی   به مامانی و خاله سوسن و دایی امیر   و خاله مریم زحمت داد،   کلی برای همه   چی راه رفتیم .  انقدر ذوق دارم که تو زود قد بکشی و بزرگ شی و از همه   وسایلت استفاده کنی .  همش تو رو با تک تک لباسات و اسباب بازیات...
19 خرداد 1395

فسقلي دوست داشتنی

عليرضا جوووووووونم   وقتی اومدیم خونه انقدر فسقلی بودی که حتی کوچیک ترین لباساتم به تنت   خیلی بزرگ بود. برای همین صبح که سنجش شنوایی کارمون تموم شد، بابایی   تو رو توی ماشین نگه داشت و منم با مامانی رفتیم این لباسا رو برات خریدیم         نفسم   عشقم   نباتم   تو همه هستی من و بابایی   من و بابا عاشق دست و پای کوچولوتیم   عاشق ظرافتتیم   عاشق خداییم که تو رو خلق کرد   الهی فدات بشم که انقدر فسقلی هستی   الهی فدای خوابیدنت بشم، دلم میخام انقدر بوست کنم ...
19 خرداد 1395

همه دنیام شدی

  علیرضا جووووونم   روز اول حضورت تو خونه، من و تو  رو تخت خوابیده بودیم که خاله مریم این عکسا   رو ازمون   گرفته بود .  وقتی بیدار شدم و عکسا رو دیدم، داشتم از ذوق انگشتای   ظریف و ضعیفی که به   دست من پناه آورده بود دیوونه میشدم. نمیدونی چه    حسی داشت. فقط میتونم بگم این   دستا، این انگشتای ظریف، این لطافت همه   دنیای منه. هر چقدر که خدا رو شکر کنم کمه .   عاشقتم پسرکم. ازت ممنونم به خاطر این همه شادی که به ما هدیه دادی .       این جا هم دوباره تو خواب یکی از اون خنده هات ...
19 خرداد 1395

قندعسلمون به خونه خوش اومدی

علیرضا جوووووونم بالاخره انتظار تموم شد و تو اومدی خونه خودت. انقدر دلم   میخاست که   اتاقتو ببینی که تا رسیدیم گذاشتمت روی تخت :     بعدم آقاجون اومد و در گوش ات اذان گفت. بعدم که احسانی اومد همش  میخاست   تو رو بخوره ، وقتی نگاهت میکرد آب از دهنش راه میفتاد. آخه  احسانی به خاطر   دندوناش هر چی دم دستش باشه میخاد امتحان کنه  .  اینم اولین دیدار تو و   احسانی :     ...
19 خرداد 1395

آخ جووووووون میریم خوووووونه

علیرضا جوووونم بالاخره بعد از یک هفته سختی دکتر دستور ترخیصتو داد و   قرار شد بالاخره بریم   خووووونه .  این یک هفته واقعا سخت بود ولی هر چی بود   بالاخره تموم شد و   من این خبر خوشو به بابا دادم و بابا رفت دنبال کارای   ترخیصت  و بعدم با   مامانی اومدن بیمارستان دنبالمون. منم اومدم پیشت تا ابن   خبر خوشو    بهت بدم .  وقتی اومدم پیشت خواب بودی     منم بیدارت کردم و این خبر خوشو بهت دادم. قندعسلم حسابی رفتی تو فکر :         از خوشحالی رو پا بند نبودم. بالاخره ...
19 خرداد 1395

اولین لبخند

علیرضا جوووونم، اون روز بعد از این که به چشمای ناز و قشنگ و معصومت   پماد   زدم و داشتم   با گوشی ازت عکس میگرفتم که یهو این صحنه رو شکار کردم :     علیرضای نازم این قشنگترین و زیباترین تصویر زندگیمه .   عاشقتم، عاشق لبخندتم   دوووست دارم نفسم   ...
19 خرداد 1395

چشمای نازت

علیرضا جوووونم با دیدن عاشقت شدم. تو از وجودمی. وقتی صدامو میشنیدی   آروم میشدی و نگاهم میکردی. انگار هزار ساله که تو رو دارم. فدای اون نگاه   معصومت بشم. نمیتونم درد کشدینتو ببینم. دوست دارم زودتر دستگاه ها و   سرم ها ازت باز بشن تا بتونم راحت بقلت کنم. تا مطمئن بشم که خوب خوب   شدی. وقتی ازت رگ میگیرن مامان میمیره و زنده میشه. روزای اول یه سری   سیم از مانیتور که علائم حیاتی رو نشون می داد و شلنگ اکسیژن و سرم  بهت   وصل بود. دلم میخاست همه اینا به من وصل بود نه به انگشتای ظریف  تو. هر روز   با دیدنت کلی گریه میکردم و از خدا...
19 خرداد 1395

مامان و نی نی تو بیمارستان

  علیرضا جووووونم بعد از به دنیا اومدنت تو رو بردن بخش NICU بیمارستان   بستری  کردن. وقتی اومدم ببینمت انقدر احساس خاص و وصف ناشدنی بود که   به حال  خودم نبود، نگاهت کردم، صدات کردم، دستاتو تو دستم گرفتم و     بوسیدمشون .  خدا جونم من مادر یه فرشته فوق العاده ناز بودم. وقتی به خودم   اومدم زیر پام از  اشک خیس شده بود. اون لحظات غیرقابل وصف بود. خانم   پرستار گفت   که تو  یک هفته باید تو بیمارستان بمونی و منم باید وسایلمو بیارم و   یک هفته پیشت  بمونم، الیته تو توی بخش نوزادان و مامانی تو اتاق مادرا...
19 خرداد 1395