آخ جووووووون میریم خوووووونه
علیرضا جوووونم بالاخره بعد از یک هفته سختی دکتر دستور ترخیصتو داد و
قرار شد بالاخره بریم خووووونه. این یک هفته واقعا سخت بود ولی هر چی بود
بالاخره تموم شد و من این خبر خوشو به بابا دادم و بابا رفت دنبال کارای
ترخیصت و بعدم با مامانی اومدن بیمارستان دنبالمون. منم اومدم پیشت تا ابن
خبر خوشو بهت بدم. وقتی اومدم پیشت خواب بودی
منم بیدارت کردم و این خبر خوشو بهت دادم. قندعسلم حسابی رفتی تو فکر:
از خوشحالی رو پا بند نبودم. بالاخره قرار بود تو بیای خونه و ما رسما یه خونواده
سه نفره بشیم. علیرضای عزیزم ببین اولین لباسی که کوچولوترین لباست بود
چقدر به تنت گشاده
دوووست دارم نفسم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی