خاطرات علیرضا جوووونی

یک ماهگی علیرضا جووونی

قند عسلمون یه ماهه شد   خدای خوب و مهربونم مثه همیشه شاکرتم   شاکرم که به ما لطف کردی و يكي از فرشته های نازتو به خونه ما   فرستادی     شاکرم که به من و محمد این فرصتو دادی که پدر و مادر این   فرشته ناز باشیم   شاکرم که یک ماه هوامونو داشتی تا با کمک تو بتونیم برای اولین بار   لذت پدری و  مادری رو با تمام وجودمون حس کنیم   شاکرم که ما یه خونواده سه نفره ایم   خدا جوونم قول میدیم با تمام وجودمون از هدیه بی همتا مراقبت کنیم     ...
28 مرداد 1395

همه خنده های علیرضا تا یه ماهگی

علیرضا جوووووونم   نفسم   عشقم   قند عسلم   هستیم   به خاطر وجود تو روزی هزار هزار بار خدا را شکر میکنم. خدا رو شکر   میکنم که   تو فرشته   نازم   رو به ما هدیه داد. فرشته ای که خنده های تو   خوابشو با هیچی  هیچی هیچی تو دنیا   عوض   نمیکنم ، حتی اگه مجبور   باشم به خاطر شکار این خنده ها ساعتها بالا سرت منتظر باشم   به خدا   می ارزه .  نمیدونی که چقدر شیرینه   اینا همه خنده های تو خواب قندعسل...
28 مرداد 1395

قندعسل و نوروز 94

علیرضا جووونم   بهت تبریک میگم که اولین بهار زندگیتو دیدی   پسر نازنینم، غنچه باغ زندگیمون   من و بابا آرزو میکنیم که هزاران بهار دیگر رو تجربه کنی   آرزو میکنیم که همیشه سالم و خندان ببینیمت   خدا جوووونم خودت هوای علیرضا کوچولومونو داشته باش   علیرضا جونم اینم عکست با اولین هفت سین زندگیت         عاشق و دیوونه خندتم       و اما عیدیا و هدایا ...
28 مرداد 1395

اولین حموم قند عسلمون

علیرضا جوووونم بعد از مرخص شدنت از اونجایی که دو سه روز آخر سال   بود و تو   باید سنجش   بینایی  و شنوایی و... میرفتی حسابی درگیر شدیم و فرصت حموم   بردنت پیش   نیومد   خلاصه حموم بردنت موکول شد به روز اول سال که دایی جون   و  مامانی زحمتشو   کشیدن و   حسابی تمیزت کردن. این عکسای اولین حمومت   که  زندایی ازت گرفت :               ...
28 مرداد 1395

اتاق آبی قندعسلمون

  علیرضا جوووووووونم اینم اتاق آبی ات :                 غفيء   قند عسلم مامان خیلی تلاش کرد که همه چی اتاقت عالی باشه .  دست   آقاجون  و مامانی درد نکنه. نفسم مامان برای خرید وسایل سیسمونیت حسابی   به مامانی و خاله سوسن و دایی امیر   و خاله مریم زحمت داد،   کلی برای همه   چی راه رفتیم .  انقدر ذوق دارم که تو زود قد بکشی و بزرگ شی و از همه   وسایلت استفاده کنی .  همش تو رو با تک تک لباسات و اسباب بازیات...
19 خرداد 1395

فسقلي دوست داشتنی

عليرضا جوووووووونم   وقتی اومدیم خونه انقدر فسقلی بودی که حتی کوچیک ترین لباساتم به تنت   خیلی بزرگ بود. برای همین صبح که سنجش شنوایی کارمون تموم شد، بابایی   تو رو توی ماشین نگه داشت و منم با مامانی رفتیم این لباسا رو برات خریدیم         نفسم   عشقم   نباتم   تو همه هستی من و بابایی   من و بابا عاشق دست و پای کوچولوتیم   عاشق ظرافتتیم   عاشق خداییم که تو رو خلق کرد   الهی فدات بشم که انقدر فسقلی هستی   الهی فدای خوابیدنت بشم، دلم میخام انقدر بوست کنم ...
19 خرداد 1395

همه دنیام شدی

  علیرضا جووووونم   روز اول حضورت تو خونه، من و تو  رو تخت خوابیده بودیم که خاله مریم این عکسا   رو ازمون   گرفته بود .  وقتی بیدار شدم و عکسا رو دیدم، داشتم از ذوق انگشتای   ظریف و ضعیفی که به   دست من پناه آورده بود دیوونه میشدم. نمیدونی چه    حسی داشت. فقط میتونم بگم این   دستا، این انگشتای ظریف، این لطافت همه   دنیای منه. هر چقدر که خدا رو شکر کنم کمه .   عاشقتم پسرکم. ازت ممنونم به خاطر این همه شادی که به ما هدیه دادی .       این جا هم دوباره تو خواب یکی از اون خنده هات ...
19 خرداد 1395