خاطرات علیرضا جوووونی

واکسن دوماهگی

1395/5/28 16:53
نویسنده : محدثه
18 بازدید
اشتراک گذاری

علیرضا جوووونم امروز با دو سه روز تاخیر من و بابایی بردیمت تا واکسن

 

دو ماهگیتو بزنی. همش دعا میکردم که خیلی کم درد بکشی. واکسنو

 

که به پای نازت زد خیلی گریه کردی و حسابی دل من و بابایی آتیش

 

گرفت. بعدم که رفتیم خونه دمغ بودی و نای جیغ زدن نداشتی. خانمی

 

که واکسنتو زد گفت که مواظب باشم تا تبت بالا نره.

 

علیرضا جونم شب اول از ترس این که تو تب داشته باشی و من خواب

 

باشم و نفهمم اصلا نخابیدم و همش بالا سرت چکت میکردم. 6 صبح بود

 

که دیگه بابایی اومد بالا سرت و من رفتم خابیدم. از خواب که پاشدم

 

انقد باهات بازی کردم تا یه لبخند بزنی و این عکسا رو ازت گرفتم ولی از

 

چشمات بیحالیت معلومه. نمیدونی تحمل دمغ بودنت چقدر سخته.

 

الهی همیشه سالم باشی و هیچ وقت بیحال نبینمت.

 

 

 

 

 

دوووست دارم نفسم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)