واکسن دوماهگی
علیرضا جوووونم امروز با دو سه روز تاخیر من و بابایی بردیمت تا واکسن
دو ماهگیتو بزنی. همش دعا میکردم که خیلی کم درد بکشی. واکسنو
که به پای نازت زد خیلی گریه کردی و حسابی دل من و بابایی آتیش
گرفت. بعدم که رفتیم خونه دمغ بودی و نای جیغ زدن نداشتی. خانمی
که واکسنتو زد گفت که مواظب باشم تا تبت بالا نره.
علیرضا جونم شب اول از ترس این که تو تب داشته باشی و من خواب
باشم و نفهمم اصلا نخابیدم و همش بالا سرت چکت میکردم. 6 صبح بود
که دیگه بابایی اومد بالا سرت و من رفتم خابیدم. از خواب که پاشدم
انقد باهات بازی کردم تا یه لبخند بزنی و این عکسا رو ازت گرفتم ولی از
چشمات بیحالیت معلومه. نمیدونی تحمل دمغ بودنت چقدر سخته.
الهی همیشه سالم باشی و هیچ وقت بیحال نبینمت.
دوووست دارم نفسم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی